فرهنگی و هنریموسیقی و هنر های تجسمی

علوان، بِتهُوون موسیقی خوزستان

خبرگزاری پرتو; حنان سالمی: دم اسب ها هر روز کوتاه تر می شد و مردان روستای عبدالخان به مشکل می خوردند! چه کسی این بلا را بر سر این زبان های بسته آورده است؟ شیخ تن پوش خود را برداشت و دست بر دم کوتاه اسب گذاشت: «من قصد دزدی نداشتم، مطمئنم! همه با تعجب به هم نگاه کردند. گویی شیخ شوخی او را پذیرفته بود! نفس ها می شمردند و سرها مدام می چرخیدند: «چون ممکن نیست، شیخ، باید تصمیم جدی بگیریم؛ نه؟»

شیخ چند بار سرش را به نشانه تایید تکان داد و به زمین نگاه کرد: این جادو است! جادوگری پیدا شده است که دم اسب ها را می برد تا ما را افسون کند! برو و این را بخوان تا ببینی کسی پیدا می شود که آن را لغو کند یا نه. اما شیخ نمی دانست که این جادوگر کوچک علوان الشعاع است ، همان نوجوانی از روستای خود که ناگهان از دردی عجیب جادوگری بزرگ شد! جادوگری که برای نشان دادن جادوی خود به دم اسب نیاز داشت و هیچکس نتوانست آن را لغو کند!

جادوی طبیعت

الوان به طرف جمعیت برگشت و وارد بیشه شد. نام جادوگر را دوست نداشت و این بغض بر دل کوچکش سنگینی می کرد، اما باید راهی برای ترجمه حرفه های روحش می یافت، راهی دیگر برای زبان، نوشتار و واژه! سینه‌اش از شوری رگ‌های عرق مانند چوبی از تنش خشک شده بود. با آستین عرق پیشانی اش را پوشاند و به قوطی خم شد: الوان باید داد بزند، باید! دختر همسایه با ناخن هایش از میان نخلستان رد شد و متوجه شد که آتش از قبر علوان می آید، اما خواندن شعر را آنقدر دوست داشت که نمی خواست ناراحتی خود را به شیخ بگوید و آن را از چشم ها دور کند.

الوان از کف دست بلند شد و پس از انداختن برگ ها، تعدادی از بهترین ها را برداشت و دوباره در قوطی مچاله کرد. چوبها و برگها کنار هم قرار گرفتند و بین نوک انگشتانش حرکت کردند و پیچ خوردند ، پیچ خوردند و پیچیدند. تا اینکه بالاخره آن کیسه جادویی موی اسب کار خودش را کرد و صدایش شبیه قوطی شد! دختر بچه به عقب تکیه داد و انگشتش را گاز گرفت ، اما علوان بی تفاوت به همه جهان هایی که او را در آن جغرافیای کوچک احاطه کرده بود ، با احساس شادی و ترس شناور شد ، موج آهنگهای داوودی او در هوا پخش شد ، ناگهان جهان آرام شد. پایین و نخلستان در آغوش گرفت. نت های گرم عجیب موسیقی نوزادان تکان می خورد!

ربابه

دم اسب ها بلند شد و جام ها قهوه ای شد و همه به یاد آوردند که روزی جمع شده بودند تا برای جادوگری که می خواست آنها را مسحور کند خط بکشند. علوان هر روز به نخلستان پناه می برد و با ساز دست ساز ربابه روح خود را در آغوش می گرفت و بر فراز و نشیب اشعاری که بوی حماسه رنج جهان را می داد روح خود را می لرزاند، اما این جادو آنقدر قوی بود که او ناخواسته تخیل را رد کرد. همه اهالی روستا مسحور شده بود.جستجوی این آهنگ قدم های او را کند کرد.

مضیف پر از چشم بود! چشمانی که مشتاقانه بین ساز عجیب علوان و دهانش می رقصند. شیخ که اشک در چشمانش بود ، دست خود را روی سر علوان گذاشت و با آن همه عظمتی که در نظر قومش داشت ، با حیرت در کنار او روی زمین زانو زد ، گویی تمام سخنان علوان قلب او خلاصه شده بود. بالا در جمله هایش چون وقتی می گفت همه گریه می کردند: «الوان چه کردی؟» ترکیبی از برگ خرما و حلبی و چوب و دم اسب که نباید اینقدر ما را اذیت کند پسرم!

بتهوون خوزستان

شاید علوان در حوالی سال 1200 هجری قمری و در روستای خود هنگام آمیختن نغمات حیاوی و البنیه و العربیه و الشریفیه و با عبای دست ساز خود آهنگی از طبیعت ساخت. او نمی دانست روزی به عنوان شهروند خوزستانی ثبت نام می شود.

شاید حتی اگر این روزها او را نشان می دادند ، او نمی توانست باور کند که مردم ، نه شهر ، شهر ، استان ، بلکه جهان به خاطر این سبک نوآورانه موسیقی او ، که ترکیبی از زمین. و بهشت ​​و همه به امارات متحده عربی و عراق و بحرین و کویت که به افتخار او الوانیه نامیده می شود، الوانیه اهواز.

یحیی الجابری، خواننده و مدیر خانه موسیقی ملی عراق در مقاله ای در مجله الحیات که در سوریه منتشر شده است، گفت: «برای تحصیل در سوریه بودم. برخی از دانش آموزان اهوازی آهنگی را خواندند که به نظر من بسیار زیبا بود، اما در عراق و حتی کشورهای عربی شبیه هیچ ملودی نبود. از آنها پرسیدم چه لحنی است؟ گفتند این لحنی است به نام الوانی که به خالق آن الوانی معروف است.

علوان الشعاعی سالهاست که در اتاق ابدی خود در بهشت ​​کهن اهواز آرمیده است، اما سبک الوانی اش که با اشعار حماسی و اخلاقی مردم را به شجاعت، شفقت، صبر، گذشت، رحمت دعوت می کند. ، مبارزه با ظالم و دفاع از مظلوم. او هنوز هم می توانست قلب داشته باشد. اصلاً مهم است که حرف های قدیمی این پیرمرد را بفهمیم یا نه؟ جادوی خاخام آن حتی کسانی را که با زبان عربی آشنایی ندارند مجذوب خود می کند! کافی است دقایقی روحشان را در الوانیه بگذارند، آنگاه با ادب مانند شیخ کنار مزار این هنرمند عرب خوزستانی زانو می زنند: «الوان چه کردی؟ “ترکیب برگ های نخل و قلع و چوب و دم اسب که نباید ما را خیلی اذیت کند ، پیرمرد!”

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا