کار آفرینی و استارتاپ

«هنر» ارزش‌گذاری استارت‌آپ‌های VC جعلی است – TechCrunch


سرمایه گذاران خطرپذیر اغلب می گویند که ارزش گذاری استارت آپ ها “بیشتر هنر است تا علم”. اگر این درست است، پس این یک هنر پوچ است، زیرا بیشتر مشاغل در مرحله اولیه ارزشی ندارند.

در واقع، استارت‌آپ‌های مرحله اولیه – شرکت‌هایی که هنوز محصولی را منتشر نکرده‌اند، صرف نظر از اینکه چند دور جذب کرده‌اند – احتمالاً با استفاده از هر روش ارزیابی منطقی ارزشی کمتر از صفر دارند. تنها قطعیت در این مرحله این است که استارت‌آپ تا زمانی که محصولی عرضه شود، پول بیشتری از دست خواهد داد، در این مرحله ممکن است که ممکن است درآمد ایجاد شود. احتمال خروج از تجارت زیاد است.

برای استارت‌آپ‌های در مراحل اولیه خیلی بهتر نیست، که باز هم با دورهایی مانند سری A یا سری B تعریف نمی‌شوند، بلکه با چقدر تعریف می‌شوند. پیشرفت کسب و کار آنها ساخته اند. هنگامی که یک شرکت مرحله اولیه محصولی کارآمد را عرضه می کند، استارتاپ یکی از دو خطر عمده پیش روی تجارت را کاهش می دهد: تجاری سازی. در این مرحله، اکنون یک شرکت باید ثابت کند که محصول یا خدمات جدید می تواند به یک تجارت مقیاس پذیر تبدیل شود.

مانند استارت‌آپ‌های مرحله اولیه، شرکت‌های در مراحل اولیه هنوز بسیار شکننده هستند و درآمد و جریان‌های نقدی قابل پیش‌بینی کمی دارند. طبق تعریف، زمانی که کسب و کار قابل پیش بینی شد، شرکت در مرحله رشد یا گسترش است. بدون قابلیت پیش بینی، ابزارهای ارزش گذاری سنتی مانند جریان نقدی تنزیل شده (DCF) تقریباً بی فایده هستند.

بنابراین سرمایه گذاران خطرپذیر به کارآفرینان دروغ می گویند و وانمود می کنند که استارت آپ های اولیه و اولیه ارزش ذاتی دارند.

چرا سرمایه گذاران می پذیرند که به دارایی هایی که ارزش اقتصادی فعلی عینی ندارند، ارزش قائل شوند؟

من شنیده‌ام که بسیاری از مدیران شرکت‌ها دقیقاً این سؤال را می‌پرسند، به این فکر می کنم که آیا بهتر نیست به جای تأمین مالی استارتاپ ها، صرفاً به استارتاپ ها دست پیدا کنیم، معمولاً به این امید که بتوان از تکنیک های ارزش گذاری منطقی استفاده کرد.

بهترین پاسخ، بر اساس تجربه من به عنوان یک سرمایه گذار خطرپذیر و کارآفرین برای سه دهه، هیچ ربطی به روش ارزیابی و همه چیز به کار تیمی، اعتقاد و تعهد ندارد. سرمایه گذاران باید با کارآفرینانی که سرمایه آنها را تامین می کنند در یک تیم باشند. و این بدان معناست که هر یک از طرفین به فرصتی برای پیروزی نیاز دارند و باید نشان دهند که به اهداف مشترک اعتقاد دارند. در سرمایه گذاری خطرپذیر، جایی که سرمایه گذاران به نرخ رشد بالا متکی هستند، طراحی جبران “برد-برد” بسیار مهمتر از ارزیابی “فنی صحیح” است.

در مرحله بذر، جایی که ارزش مسلماً صفر است، سرمایه‌گذاران با سرمایه‌گذاری به هر میزان، مالک تمام استارت‌آپ خواهند بود. بدیهی است که هیچ کارآفرینی با کمال میل چنین ترتیبی را نمی پذیرد.

بنابراین، برای انصاف در مورد کارآفرین، دروغ متولد می شود. ما وانمود می‌کنیم که استارت‌آپ دارای ارزش است تا تیم استارت‌آپ با انگیزه باشد و همه افراد درگیر شانس برنده شدن داشته باشند. VC همچنین در اکثر موارد اکثریت راه اندازی را در اختیار نخواهد گرفت، زیرا موقعیت کنترل به این معنی است که کارآفرین برای سرمایه گذاران “کار می کند”. فلسفه سرمایه گذاری خطرپذیر این است که کارآفرین کسب و کار را اداره می کند و سرمایه گذار در ازای سهم اقلیت و نقش غیرعملیاتی، سرمایه و پشتیبانی ارائه می کند.

من این را از بیل دریپر، که یکی از اولین سرمایه گذاران خطرپذیر در ساحل غربی در دهه 1960 بود، یاد گرفتم. او گفت که در آن روزهای اولیه، هدف فقط ساده نگه داشتن آن بود، برخلاف «مهندسی مالی» که نمونه‌ای از سرمایه‌گذاری در مرحله رشد در ساحل شرقی بود.

شعار او در آن زمان «نیمی برای کارآفرین و نیمی برای سرمایه گذاران» بود. وقتی سرمایه گذاران متوجه شدند که کارکنان نیز به انگیزه نیاز دارند، این یک سوم برای کارآفرین، یک سوم برای سرمایه گذاران و یک سوم برای کارمندان شد. امروز تفاوت چشمگیری ندارد.

بنابراین اگر این درست باشد، آیا نظم و انضباط ارزش گذاری در مرحله اولیه یا اولیه نقشی دارد؟

پاسخ مثبت است، زیرا سرمایه‌گذار هنوز باید معامله را به عنوان منبع بالقوه بازدهی در برابر سایر فرصت‌های سرمایه‌گذاری جایگزین ارزیابی کند، تا زمانی که ارزش‌گذاری حاصل از آن برای کارآفرینان منصفانه باشد.

در واقع، یک قیاس خوب برای نحوه کارکرد آن ممکن است از املاک و مستغلات باشد. قبل از تبدیل شدن به یک سرمایه گذار خطرپذیر در سال 1992، من به عنوان یک ارزیاب املاک کار می کردم. ارزیابان هنگام ارزش گذاری ملک از سه روش اصلی استفاده می کنند: ارزش ذاتی، ارزش تولید کننده درآمد و ارزش بازار.

ارزش ذاتی اغلب در املاک و مستغلات “هزینه جایگزینی” نامیده می شود. خرید یک قطعه زمین مشابه و بازسازی همان خانه از ابتدا، با تخمین هزینه نیروی کار و مصالح، به همان اندازه هزینه دارد. در ارزیابی املاک و مستغلات، این روش تقریباً مانند سرمایه گذاری خطرپذیر، وزنی ندارد.

روش درآمد در املاک و مستغلات برای املاکی اعمال می‌شود که جریان نقدی قابل پیش‌بینی ایجاد می‌کنند، مانند ساختمان‌های آپارتمانی یا املاک اجاره‌ای. به دلایل واضح، این روش برای استارت‌آپ‌های مرحله اولیه و اولیه که سودی ندارند و هیچ چیز غیر از هزینه‌ها قابل پیش‌بینی نیست، غیرممکن است. به همین دلیل است که DCF برای ارزش گذاری استارتاپ ها استفاده نمی شود.

روش ارزشیابی غالب مورد استفاده در ارزیابی املاک و مستغلات، روش سوم یعنی ارزش بازار است. این رویکرد به دنبال درک چگونگی ارزش گذاری بازار دارایی های مشابه است، همانطور که توسط مکان، سبک، متراژ مربع و آخرین معاملات تعریف شده است. به عبارت دیگر، خریداران دیگر چه چیزی را نشان داده اند که برای خانه های مشابه در همان محله طی شش ماه گذشته پرداخت خواهند کرد؟

ارزیابان املاک و مستغلات از فروش قابل مقایسه برای تعیین قیمت تعدیل شده هر فوت مربع به عنوان مبنای اصلی برای محاسبه ارزش گذاری ها هنگام استفاده از روش ارزش بازار استفاده می کنند.

سرمایه گذاران خطرپذیر کاری بسیار مشابه انجام می دهند. محدوده های ارزش گذاری مشخصی برای استارت آپ ها بر اساس مرحله و دور وجود دارد که نشان دهنده ارزش بازار ثابت است. این ارقام حتی توسط PitchBook، CB Insights و سایر سازمان‌هایی که فعالیت سرمایه‌گذاری استارت‌آپ‌ها را دنبال می‌کنند، منتشر می‌شوند.

سپس VCها به دنبال فروش قابل مقایسه در ارزش خروجی استارت‌آپ‌ها با مدل‌های کسب‌وکار مشابه در همان صنعت هستند و قیمت به درآمد را برای M&A و IPOs اندازه‌گیری می‌کنند. سپس این ضرایب را برای پیش‌بینی درآمدهای آتی اعمال می‌کنیم تا مشخص کنیم آیا می‌توانیم در قیمت بازار امروز به یک مضرب «تعدیل‌شده با ریسک» دست یابیم یا خیر.

برای یک سرمایه گذار خطرپذیر، مهم نیست که ارزش ذاتی یک استارت آپ امروزی صفر باشد، اگر شانس معقولی برای کسب درآمد 10 برابری یا بهتر از آن وجود داشته باشد. این چندگانه بالقوه است که مهم است، نه اینکه آیا می توانیم معیارهای مالی سنتی را برای یک استارتاپ اعمال کنیم.

این کاملاً متفاوت از نحوه محاسبه ارزش‌گذاری معمولاً هنگام خرید است، و باعث سردرگمی بالقوه برای پرسنل توسعه شرکتی می‌شود که سرمایه‌گذاری خطرپذیر را به عنوان یک مسئولیت جدید اضافه کرده‌اند.

هنگامی که یک شرکت خرید انجام می دهد، هر معامله باید مستقل از نظر مالی باشد. با این حال، سرمایه‌گذاران خطرپذیر می‌توانند ریسک استارت‌آپ‌های اولیه و اولیه – از جمله انتظار منطقی برای تجربه برخی شکست‌ها – را با اتخاذ رویکرد پورتفولیو بپذیرند. سرمایه گذاران VC به بازده ثابت یا قابل پیش بینی نیاز ندارند، بلکه به دنبال یک بازده ترکیبی در مجموعه ای از سرمایه هستند که در چندین استارتاپ سرمایه گذاری شده است. طبق PitchBook، متوسط ​​صندوق VC دارای 18.4 شرکت پرتفوی است و عملکرد ربع برتر عموماً با بازگشت تقریباً 2 برابر کل سرمایه تعهد شده طی چند دهه گذشته مطابقت دارد.

تنها چیزی که برای توجیه سرمایه‌گذاری در مرحله اولیه یا اولیه لازم است این است که باور داشته باشیم که چند برابری بالقوه در سرمایه‌گذاری، ریسک عدم بازگشت سرمایه را جبران می‌کند. این بر این فرض استوار است که بیشترین VCهایی که می توانند از دست بدهند 1 برابر پول آنها است – و بیشترین سود آنها نامحدود است. البته، سرمایه گذاران باید در مورد اینکه آیا چندگانه بالقوه واقعی است و ارزش ریسک را دارد، منطقی باشندسرمایه گذار فرد ویلسون اشاره کرد.

و این بدان معناست که سرمایه‌گذاران خطرپذیر می‌توانند در داستان‌های تخیلی در مورد ارزش استارت‌آپ‌های در مرحله اولیه و امروزی شرکت کنند. هدف واقعی از ارزش گذاری در این مرحله، یافتن شکافی است که برای همه افراد درگیر منصفانه و انگیزشی باشد.



منبع

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا