خاطرات همسر مأمور شهربانی/بخاطر عکس امام، خانه ام را سنگباران کردند
گروه خانواده: بدون شک نقش زنان در انقلاب اسلامی اگر بیشتر از مردان نباشد، قطعا کمتر از مردان نیست. زنان در مناصب مختلف مادری، همسری، فرزندی و خواهری در صحنه های مختلف انقلاب حضور داشته و در دوران مبارزات دستگیر، زندانی و شکنجه شده اند.
«حری دین پژوهی» یکی از این زنان و زنان مبارز و با اراده قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران است. تشویق کرده است.
خلاصه ای از زندگی نامه و بخشی از خاطرات او از انقلاب:
من در سال 1330 در خانواده ای مذهبی به دنیا آمدم. یاد دوران کودکی ام می افتم چون عاشق هیئت ها و هیئت های حسینی بودم. و قیامت در زمین خواهد بود. با این احساس از کودکی مکتب شهادت را آموختم. وقتی 9 یا 10 ساله بودم و شاید هم جوانتر. کتاب ها و متن نوحه ها را با خودم مرور کردم و بچه های محله را جمع کردم و برایشان نوحه خواندم و به بچه ها گفتم با من نوحه سرایی کنند و سینه هایشان را بزنند.
دوران کودکی من به همین منوال گذشت، تا سوم راهنمایی درس خواندم و در سال 47 با آقای حکم علیصدرالدینی که افسر شهربانی بود ازدواج کردم. همسرم با آقای شیخ مجید سخنور دوست بود و از طریق ایشان با مسائل عقیدتی و مبارزاتی آشنا شد. آشنا شدن. من هم این کتاب ها را خواندم، آقای سخنور گفت: مواظب باشید این کتاب ها به دست کسی نیفتد و کسی نداند که شما این کتاب ها را می خوانید، من هم هر چه از خواندن این کتاب ها یاد گرفتم برای خانم ها در مساجد توضیح دادم. در آن زمان بیشتر در مساجد پیر روشنایی، جوان آباد و حسینیه ملا ملک فعالیت داشتیم.
در این ایام که مشغول فعالیت های قرآنی و بحث های عقیدتی بودم، خبر رسید که مجتهدی به نام آیت الله خمینی (ره) در مقابل شاه ایستاده و به قانون تقسیم اراضی اعتراض می کند. بعداً مأموران اعلام کردند که چون پدر آقای خمینی در این قانون زمین خود را از دست داده است، به همین دلیل اعتراض کرده است، یعنی اعتراض شخصی بوده است، نه اینکه بخواهد به قانون تقسیم اراضی اعتراض کند.
این فعال کمپین با اشاره به اخراج همسرش از کلانتری خاطرنشان کرد: گاهی در کلانتری به همراه دوستش آقای سخنور خیلی اذیت می شدند، می گفتند کاش مغازه داشتیم و کارمان بود اما ما افسر پلیس نبودیم.
در سال های 48 تا 50 همسرم به دلیل فعالیت و مسائل عقیدتی یک سال بیکار بود و حقوقش قطع شد و خانه دار شدیم. در این یک سال وسایل خانه را فروختیم و امرار معاش کردیم. ما زندگی بسیار سختی داشتیم. پس از آن همسرم به امام رضا(ع) متوسل شد و نامه ای به ایشان نوشت. * کتاب ها را کنار تخت پنهان کنید
پس از فوت همسرم همچنان در مساجد به فعالیت های قرآنی و عقیدتی مشغول بودم. آن روزها در مسجد طاق مراغه با خانم ریحانی که مسئول امور خواهران مسجد بودند مشغول به کار بودم. خانم ریحانی چند کتاب به من داده بود و من آنها را در رختخواب ها پنهان کردم تا ماموران ساواک نبینند.
آن روزها راهپیمایی های زیادی برگزار می شد، اما معمولاً خانم ها در راهپیمایی شرکت نمی کردند. یک روز از جلوی بیمارستان شیر و خورشید راهپیمایی شروع شد و راهپیمایان شروع به شعار دادن کردند. آن روز در مسجد طاق مشغول خواندن و تفسیر قرآن بودیم. صدایی از بیرون شنیدیم و به بیرون مسجد رفتیم. شرکت کرده اند. راهپیمایی کنندگان از مقابل مسجد طاق شعار می دادند سلام اولسون زینب لر سوزلرها زینب کبری دن آلدوز شرکت کردیم اولین راهپیمایی بانوان مراغه نام داشت که بیش از 50 خانم در آن شرکت کردند.
راهپیمایی این گونه بود: برادران دستان خود را به هم قلاب کردند و دایره ای درست کردند و حدود 20 خواهر وسط دایره بودند. ما هم از مسجد بیرون آمدیم و وسط دایره به خواهران ملحق شدیم و راهپیمایی کردیم، شعارهایمان بیشتر مرگ بر شاه بود.
* ماسکم را هدیه دادم
سپس در حالی که شعار می دادیم به سمت امامزاده محمد راهپیمایی کردیم. یکی از برادران انقلابی که رهبری راهپیمایی را بر عهده داشت با تشکر از حضور بانوان در راهپیمایی، گفت: ماموران گاز اشک آور می زنند و ما راضی نیستیم که خواهران جلوی چشمان ماموران و دیگر آقایان به زمین بیفتند. “و این برای شما خانم ها خوب نیست.” یکی از خواهرها گفت: اگر باران هم ببارد ما خواهرها می مانیم. همان برادر گفت: خواهر عزیز ما نمی خواهیم فقط یک بار حضور خواهران را در راهپیمایی داشته باشیم، برگرد، اولین بار بود که خیلی خوب روی صحنه آمدی، بعد از این صحبت ها بود که برادران آغوششان را باز کردند و خانم ها از حلقه شان بیرون آمدند و ما به خانه برگشتیم.
* حقوق شاهانه می گیرید، چرا مرگ بر شاه می گویید؟
آن روزها خیلی ها مرا مسخره می کردند و می گفتند تو از شاه حقوق می گیری، چرا مرگ بر شاه می گویی؟ در جواب گفتم: اتفاقاً شما و همه شما هر چه در توان داریم می خورید، این شاه است که حق ما را می خورد، شما نمی دانید. مردم به من می گفتند اگر شاه بفهمد شما علیه شاه شعار می دهید حق شما را قطع می کند.
* از خانه تا مدرسه در چادر راه می رفتم
برای اولین بار عکس امام خمینی را در مسجد تپلی باغ نصب کردم. آن روزها به دعوت خانم اعظمی که چهار خواهر داشت و در مبارزات بسیار فعال بود، به حزب جمهوری اسلامی دعوت شدم و به آنجا رفتم، جوانان به مساجد می آمدند و بسیار فعال بودند و دعوت می کردم. آنها را به مبارزه و راهپیمایی تشویق می کردم.
در سال 56 و 57 با کمبود شدید نفت مواجه بودیم. وقتی آن عکس را در کتابخانه مسجد گذاشتم، نیمه شب بود و همه جا تاریک بود. منافقانی که در محله ها بودند خانه ام را سنگباران کردند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره) فرموده بودند که برادران و خواهران در خانه خود کار کنند و کلاس های خواندن و نوشتن و سواد آموزی برگزار کنند. در آن زمان نه نهضت سوادآموزی تشکیل نشده بود و کتاب جدیدی منتشر نشده بود. علیزاده که روحانی بود کتاب های سپاه علم را به من داد و من به دستور امام هشت سال تابستان و زمستان در خانه خودم کتاب های سپاه را تدریس می کردم.